جلسه اكران و نقد فيلم

ساخت وبلاگ
به بهانه نقد و بررسي فيلم تنگه ابو قريب : سال پاياني جنگ تحميلي عراق عليه ايران بود كه شوراي امنيت پيش نويس قطعنامه اي را براي آتش بس نوشت تا پس از پذيرش ايران ، اجرا شود. زماني كه اين قطعنامه از سوي ايران پذيرفته شد ، عراق براي جبران شكست هاي خود و گرفتن برگ برنده حمله هاي گسترده اي را آغاز كرد تا شهر هاي دزفول و انديمشك را اشغال كند . ادامه ماجرا از زبان رزمنده فريماني (حسن صادقي يونسي ) : كنكور شركت كرده بودم ، آزمون دانشگاه امام صادق (ع) را داشتم. شنيدم عراقي ها حمله كردند و در حال پيشروي هستند. من گريه كردم و به سمت سپاه دويدم. سرهنگ حسين صادقي كاريز حاج محمدجاني (دوست و همرزم برادر شهيدم) مرا ديد و به اسم مستعار مرا صدا زد : مجتبي چي شده ؟ گفتم : دشمن آمد تمام زحمات ما هدر رفت و خون شهداي ما پايمال شد. از سپاه به تربت جام اعزام شديم و در طرح مالك اشتر شركت كرديم. از آن جا هم چند نفر به ما پيوستند و سپس به فرودگاه رفتيم و به سمت بوشهر پرواز كرديم. در هواپيما با مهماندار به زبان انگليسي صحبت ميكردم كه اين موضوع باعث تعجب همه شده بود. بعد از فرود هواپيما در بوشهر بلافاصله با اتوبوس به سمت دوكوهه براي گرفتن تجهيزات جنگي رفتيم و سپس به سمت اهواز حركت كرديم و از آن جا به طلائيه رفتيم كه يك نفر با موتور جلوي اتوبوس را گرفت و گفت كجا مي رويد ؟؟؟ عراقي ها در چند قدمي شما هستند. همه تعجب كرده بوديم و تصميم گرفتيم در يك جاي عجيب و غريب پياده شويم و راديو گوش دهيم كه از عشاير مي خواست با دشمن درگير شوند. من نقش تخريب چي را داشتم اما در آن موقع فقط نيروي رزمي لازم بود وقتي فهميدند ما تخريب چي هستيم گفتند شما نيروي كيفي و باتجربه اي هستيد و بهتر است كه فرمانده دسته باشيد. آدم هاي جور و واجوري دور و برم بود. هواي تيرماه آن جا خيلي طاقت فرسا بود و وجود پشه ها هم امانمان را بريده بود و و اوضاع حسابي به هم ريخته بود انگار ارتش عقب نشيني كرده بود. ما در جايي به اسم ايستگاه حسينيه مستقر بوديم كه محل اصابت خمپاره هاي دشمن بود و ما در سنگر كمين كرده بوديم و اين كار ما را خيلي سخت مي كرد. يك روحاني تحصيل كرده و رزمي كار فرمانده كل آن منطقه بود و خيلي چهره دلنشيني داشت. بچه هاي جاجرم و درق و گرمه (كرمانج هاي قد بلند و ورزشكاري) هم با ما بودند. آن ها با وجود هيكل درشت و تنومند خيلي دوست داشتني بودند. رزمنده اي به اسم زماني در آن جا بود كه خيلي شوخ طبع بود مي گفتم آن تانك را بزن كلاهش را به زير سرش مي گذاشت و از شدت خستگي و بي خوابي چرت مي زد و مي گفت : ((خيلي خوب ؟!)) _ زماني بزن _ ((خيلي خوب !!!)) يك روز كه از استحمام برگشته بودم با پوكه هايي روبرو شدم و از او علت كار را جويا شدم در جوابم گفت : (( بيكار بودم ، نشانه زدم !!!))) يك بار كه براي استحمام در اهواز از من كسب اجازه كرده بود بدون اطلاع به من به مشهد رفت و به خانواده اش سر زد (يعني خودش به خودش مرخصي داده بود !!!) خلاصه ما با همه شوخي ها و خنده ها و مناجات ها و گريه هاي شبانه روزگار را سپري مي كرديم تا اين كه يك شب همه چيز به هم ريخت. صداي تيراندازي و انفجار از همه جا مي آمد مرا از خواب بيدار كردند : ((آقا ، آقا)) – چي شده ؟؟؟ گفتند : ((دشمن)) – به كدام سو ؟؟؟ گفتند : (( به بالا و اطراف)) با نگاه به اطراف فهميدم كه اين ها شليك هوايي هستند و رو به رزمندگان گفتم : چيزي نيست راحت باشيد... دشمن قطعنامه را پذيرفته است. جهت اطلاع دوستان : در تاريخ 21 تيرماه 1367 ساعت 9:30 صبح عراق به تنگه ابو قريب در شمال غرب خوزستان حمله كرد و هيچ نيرويي نبود كه مقابل آن ها بايستد و نيروي ارتش عقب نشيني كرده بود. گردان عمار آماده مرخصي بودند كه دستور مي دهند كه به تنگه ابوقريب بروند. اين گردان در مقابل يك لشكر زرهي استاد و نيمي از رزمندگان شهيد شدند و جمعي هم توسط بعثي ها با دست هاي بسته زنده به گور شدند. اين حماسه بزرگ را كارگرداني به نام بهرام توكلي تبديل به فيلم سينمايي كرد و به عنوان بهترين فيلم سينمايي سي و ششمين جشنواره فيلم فجر انتخاب شد. تهيه كننده و مصاحبه كننده : معصومه نوبخت (انجمن علمي حسابداري)

دوستداران محیط زیست فریمان ...
ما را در سایت دوستداران محیط زیست فریمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mzf89o بازدید : 174 تاريخ : دوشنبه 13 اسفند 1397 ساعت: 4:28