سفر کوتاه

ساخت وبلاگ

مقصد مشخص بود؛روستای حسین آباد(کلاته آزاد)؛ در مسیری حرکت کردیم که ابرناک و نمناک بود؛گاه بارش و زمانی مه.محدوده بالا بندو روستاهای زیبایش را ترک می کردیم و عطر خوش بهار را در کامه تربت حیدریه جستجوی مینمودیم.هرچه بسوی مهنه می رانیدیم بارش ها کمتر و کمتر و به یک باره تاقزارها بود و سکوت؛و پهنه رسی کالشور و دو پل مدرن و تاریخی.مسیرراهمان گلکاری شده بود البته هرجا یک نگارستان بود و آب انبارهای قدیمی با لباسی مندرس و کهنه روی زمین چرت می زدند و ماسه های رقصان تن پوش حریر قشنگی پوشیده بودند.ما سه نفر بودیم و نیت مان اجابت دعوت اهالی روستای حسین آباد(کلاته آزاد)گناباد بود وشرکت در اولین جشنواره عیدانه.به گناباد نزدیک تر که شدیم درک کردیم سیل با کشاورزان و روستاییان چه کرده است؛مثل خیلی جاهای دیگر...شانزده کیلومتر از گناباد دورتر ؛ بعد از یک پهنه پر از ریواس ؛کوره راهی آرام شدیم؛ تمام چشم اندازبکرش بوته های سپنج(اسپند)بود.اسپندهای با گلهای متبسم،گویا پوشش گیاهی موردهجوم گیاهی بی رقیب سپنج واقع شده بود؛تاچشم کار می کرد سپنج‌بود
خود را در محاصره کامل می دیدیم
گویا در کارزار جنگی دهه شصت بودیم و کماندوهای سبزپوش بعثی(صدامی)قصد جانمان را داشتند.کوره را به دو بخش تقسیم شد.#باز سر دوراهی گیر کردیم؛مشخص بود قبل ما فقط یک اتومبیل در کوره راه حرکت کرده است.؛اثری از آبادی و کشتزاری و یا جنبنده ای نبود؛حتی کاکلی و کبک دری و روباه شنی...نه چوپانی و نه "عوعو "سگی؟!
دور زدیم تا از ابتدا مسیر را مرور کنیم...ارتباطمان با آقای میری(اهالی روستا)و جناب ذو الفقاری(کارشناس اداره میراث فرهنگی گناباد)قطع شده بود.برای مان پرسشی پیش آمده بود ؛چطور جشنواره ای است که اینقدر معبرش بی تردد و عاری از هیاهواست.
بلاخره با کمک دوستان پس از عبور از کنار کلاته"عابدین" دورنمای حسین آباد هویدا گشت...چند اتومبیل با فاصله زیاد 
به خوابی عمیق فرو رفته بودند و قنات پیروخسته(پینکی)چرت می زد.باغک اناری مینیاتوری بود و دردوردستهای درختکی سالها چشم انتظار تخصیص برق و گاز به روستا بود.اهالی با نشاط بودند و تلفیقی از جوانان و سالمندان.ما را خوش آمدکردند.فامیل شان یا یعقوبی بود و یا میری.نگاه گرمی داشتند و هاله از انرژی های مثبت گرداگردشان بود.احمدآقا چرخ شیر را با دقت معرفی می نمود و خانم یعقوبی درباره تولیدات لبنی اش به خبرنگار توضیح می داد.مصنوعات و دست بافته ها چشم نواز بود و براستی کلاس درسی بود به ارزش دو واحد.جای استاد دکترپاپلی یزدی*خیلی اینجا خالی بود.با پیشکسوت ها و محققانی از رشته جغرافیا و مدیریت آشنا شدم.زمانی بصورت عجیبی تند و سریع می گذشت.گاه گروه هنری بیدخت کهن ترا به تاریخ باستان می برد و گاه مجری توانمند با کلام گهربارش شگفتی آفرین می شد."فریادها" از عشق و فراق و وصال گفتند و سرودها از قهرمانان شهید" مندسین ".#بانوی قالی باف کمتر به چالش کشیده شد و بازدیدکننده کمتری داشت*.اما مادربزرگ همچنان در چرخش مایعات سپید ظرف مسی اصرار داشت و آتش همراهیش می نمود.سخنرانی های کوتاه و مفید بود مثل صبحانه بسته بندی شده و مثل کفش گیوه های که هنرمند بیدختی موقع حرکات موزن از پای دور می کرد.دوستان اداره میراث فرهنگی و اهالی روستا سنگ تمام گذاشته بودند...باید آهسته آهسته حداحافظی می کردیم و بسوی دشت جام و شهر فریمان برمی گشتیم.باکوله باری از شادی و نشاط این پهنه جغرافیایی را به حافظه بلندمدت مان سپردیم.
حسن صادقی یونسی

دوستداران محیط زیست فریمان ...
ما را در سایت دوستداران محیط زیست فریمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mzf89o بازدید : 167 تاريخ : چهارشنبه 21 ارديبهشت 1401 ساعت: 19:50